روزها در گذرند ....
الان که دارم مینویسم ساعت 12:15 شبه با اینکه خیلی خسته ام ولی دلم خواست کمی برات بنویسم این چند روز همش خونه عزیز بودیم تا تنها نباشن تقریبا با امروز 13 روز از فوت اقا بزرگ میگذره پنجشنبه هر هفته هم مراسم ختم قران تو خونه داریم و خرج میدیم یه جورایی بدنمون دیگه داره کم میاره 13 روزه که همش سر پا بودیم و مشغول پذیرایی تو هفته هم نوبتی خونه عزیز میمونیم تا چهلم اقا بزرگ در بیاد دختر گلم این چند رو خیلی اذیت شدی گلکم سه چهار روز اول رو خونه خاله فریبا و عزیز اشرف بودی تا من بتونم بدون نگرانی از رسیدگیه به تو به کارها برسم ولی بقیه روزها پیش خودم بودی و تو این شلوغی نمیشد ازت توقع داشت که یک جا بند بشی و بدو بدو نکنی خلاصه هم ...